۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

راز دل



اي بي وفا ، راز دل بشنو ، از خموشي من
اين سکوت مرا ناشنيده مگير
اي آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را نديده مگير

امشب که تو ، در کنار مني ، غمگسار مني
سايه از سر من تا سپيده مگير
اي اشک من ، خيز و پرده مشو ، پيش چشم ترم
وقت ديدن او ، راه ديده مگير

دل ديوانه ي من به غير از محبت گناهي ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بي پناهي ، پناهي ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشي که در هر بيابان به تلخي سرشکي بيفشاند
به جز اين اشک سوزان ، دل نا اميدم گواهي ندارد ، خدا داند


دلم گيرد هر زمان بهانه ي تو ، سرم دارد شور جاودانه ي تو
روي دل بود به سوي آستانه ي تو
تا آيد شب ، در ميان تيرگي ها ، گشايد تن ، روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشي ، سوي خانه تو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر