۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

همای رحمت

بعضی‌ وقت‌ها وجه خدا را می‌توان در یک انسان دید، حتی انسانی‌ که به خدا اعتقاد ندارد. انسانهایی که برای خوب بودن دلیل نمی‌خواهند و سایهٔ لطفشان همیشه جاری است. آنروز علی‌ در نماز انگشتر داد به مسکینی که نشناختش، سوالی هم نپرسید، که بخشش تفتیش نمی‌خواهد. شنیدم در این روزها خانوادها‌ی از فرط تهیدستی کودکانش را برای سحری بیدار نمیکنند. و چقدر جای علی‌ و علی‌‌ها این روز‌ها خالیست. دقیقا در همین روزها در شاخ آفریقا رسما قحطی آمده است، کودکان رسما می‌میرند، ... کسانی‌ را میبینم که رسما خود را وقف کمک کردند و کسانی‌ که رسما بیخبرند، و عجب طیف رنگارنگی است این بشریت!





علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

به علي شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهداي کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر